عنوان : نمایشگاه منظری برای ندیدن- محسن یزدیپور
نویسنده : امید کیوانآرا، مهری رحیم زاده
نویسنده: امید کیوان آرا
اواخر اردیبهشت ماه سال 98 گالری ای.جی در صفحه اینستاگرام خود اعلام کرد قرار است روز پنجشنبه، بیست و ششم اردیبهشت، جلسهای در خصوص نمایشگاه عکس محسن یزدیپور با عنوان منظری برای ندیدن برگزار کند. این جلسه با حضور مهرداد نجمآبادی، صیاد نبوی، محمودرضا بهمنپور (مدیر نشر نظر) و خود هنرمند تشکیل شد. من به این جلسه نرفتم، تجربیات قبلی من در مورد اینجور جلسات یا به جلساتی سفارشی ختم شد یا به نوعی کلیگویی و تکرار مکررات؛ منتقدین در ایران معمولا در حضور خودِ هنرمند کار را به صورت جدی نقد نمیکنند. انگار که نباید خاطرِ هنرمند را در چنین جلساتی آزرده کرد. نشر نظر هم در همین حوالی در صفحه اینستاگرام خود اعلام کرد، قرار است کتاب عکسی از آثار این نمایشگاه به چاپ برساند با توجه به سابقه نشر نطر این را میدانستم که این انتشارات معمولا کتابهای عکس نفیس و باارزشی چاپ میکند پس احتمالا عکسهای یزدیپور هم باید واجد ارزش باشند. در ادامهی همهی این اخبار علاقمند شدم که به این نمایشگاه بروم. پنجشنبه 26 اردیبهشت ساعت 11 شب به گالری رفتم تا عکسها را از نزدیک ببینم. بعد از رفتن به نمایشگاه به صفحه اینستاگرام محسن یزدیپور نگاهی انداختم؛ عکسهایی از زندگی روزمره، گاهی چند پوستر و عکسهایی از همسر و فرزندش؛ به صفحه همسرش رفتم، سمیرا خسروانی؛ اینطور که پیداست این زوج جوان از وضعیت مالی نسبتا خوبی برخوردار هستند. ناخودآگاه این فکر به ذهنم خطور میکند که یزدیپور صرفا بخاطر وضعیت مالی خوب اقدام به چاپ آثارش کرده است. عکسهای اینستاگرامی یزدیپور کاملا شبیه به عکسهای نمایشگاه او هستند، عکسهایی با فضای سرد، زوایای دید نسبتا نامتعارف و در کل عکسهایی به اصطلاح ابزورد؛ ترکهای زمین، چمنهای خشکیده پارکی متروک، خیابانهای بیگذر با آسفالت متلاشی و تصاویری شبیه این فضای عکاسانه، تصاویری ملالآور؛ در ابتدا گمان کردم عکاس فقط در این نمایشگاه سعی داشته تهران را به این صورت بازنمایی کند ولی بعد از دیدن عکسهای اینستاگرام او متوجه شدم که کلا فرمول عکاسی یزدیپور اینگونه است؛ او به قدری در این سبک عکاسی اصرار و تبحر دارد که حتی اگر در بهشت هم باشد میتواند تصویری به شدت ماتمزده و پوچ از آن تهیه کند. اگر به صورت اتفاقی توریستی وارد گالری شود و تصمیم بگیرد عکسهای یزدیپور را ببیند احتمالا روند زیر اتفاق خواهد افتاد؛ از پلههای گالری بالا میرود و با متنی فارسی روی دیوار مواجه میشود که ترجمه هم نشده است، پس باید از استیتمنت هنرمند گذر کند و بدون هیچ اطلاع خاصی به تماشای آثار برود. از طرفی به دلیل سیستم نورپردازی کاملا بدوی گالری (حتی بیان کردناش هم خجالتآور است که این گالری فضای نمایشگاهی خود را با چراغ مهتابی نورپردازی میکند!) و رفلههای شیشه قاب هر عکس، تماشای هر عکس به مراسمی به غایت عذابآور تبدیل میشود. به جز چند عکس که نقاشیهای دیواری را بازنمایی میکند و میتوان آنها را به ایران ارجاع داد، بقیه عکسها میتواند در هرنقطهای از جهان گرفته شده باشد. عکسهایی که تقریبا همه در نورِ کمرمقِ غروب یا شاید طلوع گرفته شدهاند. این فرد دربارهی این عکسها چه فکری خواهد کرد؟ آیا واقعا تهران شبیه به ماتمکدهای است که عکاس سعی در بازنمایی آن داشته است؟ تصوری که ما از شهر تهران داریم چقدر با تصاویری که که عکاس تولید کرده هماهنگی و تطابق دارد؟ آیا عکاس به نوعی دست به عمل سیاهنمایی نزده است؟
یزدیپور چندین تکعکس درخشان در میان کارهایش دارد که پوچی خاصی در خود دارند ولی کنار هم قرار گرفتن این حجم از عکس ابزورد به نظر بیشتر به سیاهنمایی شبیه است. شاید درجواب بگوییم این عکسها قابهایی بودهاند که عکاس تصمیم گرفته به عنوان شهر آن را بازنمایی کند. یعنی عکسها جهانی هستند که به دست عکاس ساخته شدهاند. ولی باید این را هم قبول کنیم که وی در قبال شهر تهران سعی کرده فقط و فقط تصویری را بازنمایی کند که در استیتمنتاش به آن اشاره کرده، شهری که انگار پوست انداخته و ظاهر جدیدش چندان به مذاقِ عکاس خوش نمیآید. در واقع هریک از عکسها را همانطور که گفته شد میتوان به هر نقطهای از جهان نسبت داد، کشوری جنگزده در آفریقا تا خیابانهای متروکِ مکزیک و هر شهر دیگری؛ عکاس هیچ تعهدی به مکان عکسها برای ارجاع ندارد، نشانههای موجود به قدری انتزاعی و جهان شمول هستند که اگر استیتمنتی در کار نبود تقریبا غیرِ ممکن بود بتوان شهر تهران را در بین آنها شناسایی کرد.
نویسنده: مهری رحیمزاده
ناقض چشمانداز انسان از زمین
«تجربهی سی سال زندگی در یکی از محلههای قدیمی تهران، فضاها و آدمهای آن، نگاه و درک من به زندگی را ساخت و پرداخت. شکلی از زیستن در این شهر که به سختی بتوانم رهایش کنم». این نوشتاری است که محسن یزدی پور برای معرفی منظری برای ندیدن در سایتها و خبرگزاریها استفاده کرده. نمایشگاهی که از تاریخ 23 فروردین ماه در گالری ای.جی به دیوار رفت.
«من نعش آن بزرگوار را بر سرِ دار همچون پرچمی میدانم که به علامت استیلای غربزدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد (جلال آل احمد)»
محسن یزدیپور متولد سال ۱۳۵۹ و تحصیل کرده در رشته عکاسی است. همچنین سابقه تدریس در دانشگاه هنر تهران و دانشگاه آزاد اسلامی، واحد تهران مرکز و سوره در کارنامهاش به چشم میخورد. یزدیپور در منظری برای ندیدن تجربهی زیستهاش از سی سال زندگی در یکی از محلههای قدیمی تهران را در قالب 21 تصویر و یک کتاب در معرض عموم گذاشته.
«او نخستین عالمی بود که به حمایت از میرزاحسن آشتیانی برخاست. وی به عنوان نماینده میرزای شیرازی در تهران مورد توجه مردم و روحانیان بود. بهطوریکه پس از لغو قرارداد تا وقتیکه میرزای شیرازی به وسیله شیخ فضلالله از لغو قرارداد اطمینان حاصل نکرد، حکم حرمت استعمال توتون و تنباکو را لغو نکرد».
با نگاهی بهعکسهای نمایشگاه میتوان گفت یزدیپور سعی دارد انسان معاصری را که در فضاها و مکانهای مردموار گذشته رشد کرده و بزرگشده را در مقیاس بزرگراهها و شهر عریض و طویل امروز به نمایش بگذارد. اگر سالها بعد به عکسهای او برگردیم، تهران را شهری پر از حفره میبینیم که توی بزرگراههایش عامل انسانی نیست؛ مانند عکسهای صبح زود اتژه از پاریس؛ اما تفاوت اتژه و یزدیپور در این است که ما بعد از دیدن عکسهای پاریس آن سالها میتوانیم آن را در ذهن تداعی کنیم و بسازیمش اما شهری که محسن یزدیپور برای ما ساخته دیدنی نیست. بیشتر دیتیلها و جزییات دیده میشوند و تهران به عنوان شهری که موضوع عکاسی او بوده هویتمند نیست. شهر بیشتر شبیه همان چیزی است که عکاس در استیتمنت به آن اشاره کرده: «چیزی مثل سرگردانی یک کودک در مواجهه اولیه با جهان گرفتار، در میان اجسام غولآسا».
«محمود طالقانی گفته است: «کشته شدن آقا شیخ فضلالله نوری بدون محاکمه، لکّه ننگی در تاریخ مشروطیت نهاد.» پس از پیروزی انقلاب ۵۷ در ایران، نظام جمهوری اسلامی ایران از وی به عنوان «شهید شیخ فضلالله نوری» یاد میکند و بزرگراهی در شهر تهران را نیز به نامِ وی نامگذاری کرده است».
«A time in the street» و «This is me» و «The back yard» و «The Experience of reminiscence» و «In progress» از بین مجموعه عکسهایی که یزدیپور در سایتش به نمایشگاه گذاشته این مجموعهها رویکرد و خاستگاه مکاننگارانهتری دارند. به نظر میرسد یزدیپور پس از تجربهی ژانرهای مختلف در عکاسی و چاپ کتاب دیگر تصمیمش برای اینکه او را یک عکاس مکان نگار در تاریخ عکاسی ایران بدانند گرفته.
«شیخ فضلالله مجلس قانونگذاری را نمیپذیرد، چرا که قانونگذاری را خلاف شرع میداند. او قانونگذاری را مخالف با خاتمیت و کمال دین تلقی میکند. شیخ اصلاح امور را با تأسیس مجلسی با عنوان عدالتخانه میسر میدانست. درواقع شیخ به دنبال تأسیس نهادی بود که از این طریق جلوی بیعدالتیها را بگیرد».
تصویری از دیوارنگاری چهرهی شیخ فضلالله در پشت برگ درختان عکسی که برای پوستر نمایشگاه و جلد کتاب انتخاب شده. بعد از دیدن عکسها به طبقهی پایین گالری میروم تا کتاب رونمایی شده را ببینم. حالا دیگر مطمئن هستم که وقتی راجع به نمایشگاه منظری برای ندیدن میپرسند بگویم: «کتابش بهتر از نمایشگاهش بود». شاید آن انسجامی که در عکسها به دنبالش بودم را توی کتاب پیداکردهام. هرچند دوست داشتم قطع کتاب چیز دیگری بود.
پس از فتح تهران شیخ فضلالله نوری بازداشت شد و بهحکم شیخ ابراهیم زنجانی در ۹ مرداد ۱۲۸۸ برابر با ۱۳ رجب ۱۳۲۷ قمری در میدان توپخانه حدود یک ساعت و نیم مانده به غروب به دار آویخته شد. خانوادهاش جسد او را در منزلش دفن کردند و بعد از ۶ ماه نبش قبر و جسدش به قم منتقل و دفن شد